یادباد شبهايي كه كرسي، مركز دنياي كودكي مان بود و دورِ آن، درازاي آخرين شب پاييز را گيسواني برفي و ريشي سفيد روشن مي كرد.
حلقه هاي زنجير ثروت انساني مان، يك به يك به هم پيوسته و كلاف اصالتمان به حضور ريز و درشت آدمياني از جنس اعتماد و انسانيت و عشق، تنيده مي شد.
به باور قصد بر اقدام كرديم
شراب ديگري در جام كرديم
فروشيم لانه و ساغر بسازيم
به جايش لانه اي ديگر بسازيم
همان خانه كه عمرش بيست سال است
تبادل با متاعي كان به حال است