امروز میهمان اسی (S500) بودم.

هم صبح و هم شب.

خیلی با معرفت است.

بی ادعاست.

در حد توانش در خدمت است.

با اینکه خون در رگ نداشت، مرا به قدر کفایت همراهی کرد.

لبریزش کردم و گویی به شُکر، شیهه کشان مرا به خانه رساند.

گاهی برایش دلم تنگ خواهد شد.

محمد رزاقی (تابان)

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   | 

برای آنکه ما را پشت گرمی است

به مِهر و گرمی و اخلاق نیکو

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   | 

ن

ندا از آسمان آمد که برخیز

گلی برچین و بر رویی بیاویز

ا

از آن ماهی که رخشان بر سپهر است

ببَر نوری و با شب در هم آویز

د

دهان از نام تو سرشار وِرد است

رُخَت بس مهربان و حیرت انگیز

ر

روا باشد دعا بر دودمانت

بمانی چون بهار، حتی به پاییز

محمد رزاقی (تابان)

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   | 

شاد باد آن دل که لرزید و به رویم در گشود

گرچه دیر اما به قلبم محور و معبر گشود

یوسفی هست و زلیخایی درون قصه ها

چشم خود بر کارِ ما بست آنکه آن دفتر گشود

روز و شب مستم ز روی و موی و بویِ کوی او

بایدم روزی هزاران لب بر آن ساغر گشود


ادامه ...
+ نوشته شده در  ساعت   توسط   | 

هر مصراع از این بیت اگر از انتها خوانده شود نیز همان است که از ابتدا خوانده می شود. به این صنعت، "قلب کل" اطلاق می‌شود.

شو همره بلبل بلب هر مهوش

شکّر بترازوی وزارت برکش

.

شاعر (برای بنده) ناشناس

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   |