اگر شعر پدر (1) از بر نمیکردم چه میکردم
ز یغما (2) توشه ای از زر نمیکردم چه میکردم
برای دوری از تیر غمت یا ترسِ تنهایی
اگر مِی در خُم و ساغر نمیکردم چه میکردم
به شکرِ زیستن اندر امید و روزی سرشار
دعاها بر پدر-مادر نمیکردم چه میکردم
آرام و روان و نرم و سنجیده رَوَد
ما ناله کنان و یار نشنیده رود!
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود!
ناشناس
روز شنبه، چهارم مرداد ۱۳۶۶، تابستان و مدارس تعطیل و من و فرامرز تو کوچه گنجه ای (اتحادیه) داشتیم والیبال بازی می کردیم.
حدود ظهر یا از ظهر گذشته بود.
از تو مقصودبیک صدای شلوغی اومد که عجیب بود. ماشینها با بوق ممتد و با سرعت به سمت پایین خیابان می رفتند.
عده ای هم سراسیمه به سمت پایین خیابان می دویدند.
این، تصویرِ ما از داخل کوچه گنجه ای به سمت مقصودبیک بود.
توپ رو گذاشتیم رو پله ورودی منزل کرباسی، وارد مقصوبیک شدیم و به سمت بالا نگاه کردیم.
روياي تلخ و ناديده اي در حال وقوع بود.