"از کوزه همان برون تراود که در اوست"
بر گونهٰ ما ز مِهر صد مٰهرِ لبوست
گر ريشهٰ من بكاوي در آن بيني
آن كوه كه خانواده است و چه نكوست
محمد رزاقی (تابان)
وقت صبح را
بیداری چشمان تو تعیین می کند.
(ناشناس)
اگر دل بجوشد و دست و پا بکوشد،
هر کجا باشی، خانه آنجاست و
شادمانی که خود مسیر است، همان جاست.
محمد رزاقی (تابان)
یادباد شبهايي كه كرسي، مركز دنياي كودكي مان بود و دورِ آن، درازاي آخرين شب پاييز را گيسواني برفي و ريشي سفيد روشن مي كرد.
حلقه هاي زنجير ثروت انساني مان، يك به يك به هم پيوسته و كلاف اصالتمان به حضور ريز و درشت آدمياني از جنس اعتماد و انسانيت و عشق، تنيده مي شد.
پيدايش هستي از ازل تا امروز، درس زايش و حيات و زندگي است و البته مرگي به ناچار از پر شدن پيمانهٰ حيات كه اگر لبريز شود بهشت را وعده و اگر بواسطهٰ حفره هاي ايجاد شده در آن كه از سر ناآگاهي و تكبر است، تهي شود، جهنم جايگاه صاحب آن است.
كوتاه كردن عمر عالي ترين شكل حيات تا امروز كه همان انسان است، به هر طريق نظير اعدام و يا جنگ و به هر دليلي، زاييدهٰ خودخواهي و تماميت خواهي بشر و در تعارض و تناقض با فلسفهٰ پيدايش هستي است.
عشق بورزيم
انسان باشيم
و زندگي كنيم
تا پيمانه مان لبريز شود.
#محمد_رزاقی (#تابان)
دانشجو كه بودم، صبحها به كار اشتغال داشتم و عصرها به تحصيل.
در مسير رفت و برگشت كه گاه تاكسي و بيشتر اتوبوس مرا جابجا مي كرد، انواع روزنامه را اصطلاحا با ولع مي جويدم.
امروز میهمان اسی (S500) بودم.
هم صبح و هم شب.
خیلی با معرفت است.
بی ادعاست.
در حد توانش در خدمت است.
با اینکه خون در رگ نداشت، مرا به قدر کفایت همراهی کرد.
لبریزش کردم و گویی به شُکر، شیهه کشان مرا به خانه رساند.
گاهی برایش دلم تنگ خواهد شد.
محمد رزاقی (تابان)
برای آنکه ما را پشت گرمی است
به مِهر و گرمی و اخلاق نیکو
بر اين باورم كه بين روح و چشم آدمي، ارتباطي برخط با پهناي باندي عريض برقرار است، به گونه اي كه ذره اي تغيير در روح هر كس را مي توان در چشم او رصد كرد.
بزرگترین فاجعه در دنیا نیز که رخ بدهد، زمین از گردش نمی ایستد،
پس زندگی همچنان ادامه دارد.
#محمد_رزاقی (#تابان)

همه ما خاطرات تلخ و شیرینی از مدرسه داریم. کاستی ها و تنبلی ها و بازخواستهای معلم و ناظم و گاه مدیر، دلشوره های غروب جمعه و عصر سیزده به در و پایان تابستان، کل دغدغه ها بود، اما عشق و شور و خنده آنقدر بي انتها بود كه از خواب گذشتن و به مدرسه رسيدن و تحمل همهٰ آن دغدغه ها را امكان پذير مي كرد.
زندگي، راهي دراز و جذاب است البته. راهي كه بايد رفت، اما كيفيت آن كاملا در اختيار خودمان است.
زمان دست ما نيست، اتفاقاتي شايد مسير را كوتاه كند، اما لذت و يا رنج آگاهانه در قلب و ذهن و عمل ماست. چه خوش آنكه پاي در آن مي نهد و همراهي مي گزيند و مي رود.
هدف، رسيدن به انتها نيست، دست پر، گام برداشتن است. توشه داشتن است و كسب آموزه هاي راه و به كار گرفتن آنها براي ادامه.
انتهاي راه هر كس، در كف خود اوست. كاسهٰ دارايي برخي در ميانهٰ راه ترك بر مي دارد و تهي مي شود، ظرف برخي ديگر لبريز مي شود. آنكه تهي گشته راهي جهنم است و آنكه لبريز، راهي بهشت.
زندگي، پس از آفريدگار، بزرگترين نعمت و دارايي و موجوديتِ موجود در جهان هستي است.
بس زمان و راه، طي شده كه ما امروز به دارايي يكساني به نام زندگي رسيده ايم.
چه از اين گرانقدرتر و اررشمند تر؟
محمد رزاقی (تابان)

برای درخت بی برگ، خیلی احترام قائلم.
حس عجیبی دارم بهش. شاید چون تنهاست، ضعیف و گاه شکننده است و یا عریان!
وقتی یکی شون رو تنها پیدا می کنم، دلم می خواد
ساعتها پیشش باشم،
دورش چرخی بزنم،
از زوایای متنوع نگاهش کنم و
عاقبت عکسی بگیرم ازش و
اصلا نمیخواهم هیچ آدمی تو کادرم باشه.
درخت بی برگ من رو یاد معصومیت میاندازه،
بی پناهی اما صبوری،
زیر و روی یکی و صاف،
انتظار،
ریختن و ساختن دوباره و
خیلی چیزهای دیگه که دوست دارم.
محمد رزاقی (تابان)
امیدوار باش!
تا وقتی چشمی هست که با تو اشک می ریزد،
می توان رنج زندگی را تحمل کرد.
رومن رولان
امنیت یک باور است که
از درون و از داشته ها و از عمق و زاویۀ نکاه آدمی پدید می آید.
هرچه تکیهگاه، محکم تر و هرچه دیدگاه همه جانبه تر، امنیت پررنگ تر.
محمد رزاقی (تابان)
من و تو
کاشف تمام خیابانها و
کوچه های خلوت و دنج
این شهریم،
فقط به بهای یک بوسه.
هنوز هم می توان
دنیاهای جدیدی را کشف کرد.
حامد نیازی
هرجا که بن بست بود
شاید کسی باشد
برای درد دل
سر به شانه سپردن
چشم بستن و آرام گرفتن.
جوینده یابنده است.
محمد رزاقی (تابان)
من از وقتی دیگر نشد حرفهایم را بگویم، می نویسم.
از وقتی اولین متنم را نوشتم و نمی دانستم ارتباط بین جملاتش چیست.
متن هایی که فقط در انعکاس آن وجودی بود که انکارش کردند.
خواسته نشد، فراموش شد، باور به انتظاری هر چند دور از دسترس.
جملات همیشه به دنبال اتفاق ها حرگت کرده اند، ولی آدم ها از آنچه در انتظار من بود غیر منتظره تر بودند. غیر منتظره تر...
و من از مرز این زمستان،
با تکه ای از گل یخ عبور خواهم کرد.
ناشناس
خیال بودنش حتی
آرامش مان بود
خیال نداشتنش
چنگ به جان مان می انداخت.
وای که رخ داده است داغ رفیق!
محمد رزاقی (تابان)
در کتاب فارسی دوران تحصیل، از گلستان سعدی متنی میخواندیم با این مفهوم:
هر کجا درویش را شب فرا رسد، خانه آنجا است!
اگر كنارم بودي
تمام وجودم را براي خواب آرامت
به كار مي گرفتم
بر بالينت مي نشستم
سرت بر زانو
دستم بر پيشاني
و چشم بر نگاهت مي دوختم
تا در امنيت حضور من به خواب روند
آه،
كاش بودي
كاش بودم
اما غصه اي نيست
من به خيالت نيز راضي ام
آن را دريغ مكن.
محمد رزاقی (تابان)
با تو
همه جا نزدیک است.
محمد رزاقی (تابان)
در مرداد ماه 1399 هنوز ابتلا به کرونا ترسناک بود و خبر آن به سرعت در بین نزدیکان و دوستان می پیچید و سیل تماسها و احوال پرسی ها و ارسال غذا و آب میوه و نظایر آن جاری بود. یک هفته که از روال گذشت، کم کم حس کردم که ادارۀ منزل آن هم با وجود دو عزیزِ مبتلا به کرونا بسیار پیچیده و سخت است، اما کم کم و روز به روز توانستم بر موضوع سوار شوم و هدایت اوضاع را به دست گیرم.
تو برای ما
دلگرم کننده ترین
امن ترین
زیباترین
گرانسنگ ترین
زحمتکش ترین
عاشق ترین
مهربان ترین
عاقل ترین
تکیه گاه ترین
پرهنر ترین
مقدس ترین
قابل احترام ترین
بهترین مادر
بهترین همراه
بهترین دوست و
عالی ترین موجود در عالم،
هستنی.
تولدت مبارک
شیوای عزیزمون
محمد رزاقی (تابان)
جز راه دل
از هیچ رهی
ره به تو نیست.
(ناشناس)
من بر اين باورم كه بين روح و چشم آدمي، ارتباطي برخط با پهناي باندي عريض برقرار است، به گونه اي كه ذره اي تغيير در روح هر كس را مي توان در چشم او رصد كرد.
تا کنون تشنه دیده ای؟
به لب و زبانش توجه کرده ای؟
به نفس خشکش چطور؟
تو آن خنکای آبی که
چه باشی و چه نباشی
مرا سیراب می کنی
حتی یک قطره
حتی یک بوسه
حتی یک نگاه
حتی یک نفس
محمد رزاقی (تابان)
گاه دلم خلوت می خواهد،
برای فریاد،
برای اندیشه،
برای تخلیۀ سموم ذهن،
برای نفسی عمیق به حجم تنهایی،
برای بازتوانی، برای شناخت،
برای آرامش.
چه تصمیمات عجولانه،
قضاوت های نادرست،
عکس العمل های ناروا و زهرهای روحی که
در خلوت دوا نمی شود!
عجب نعمتی است این خلوت.
محمد رزاقی (تابان)
به تعداد سقفهای شهر
هر کس به آغوشی است
من نیز
یک عشق و
یک سقف دارم
اما به وسعت آسمان،
پس تو را یکجا به تعداد تمام سقفهای شهر
در آغوش می گیرم.
با تو
آسمان مال من است.
محمد رزاقی (تابان)
سحر در راز بودم
پيشاني بر خاك
ستايش بر لب
و تصويري در خيال
گيسوانت
خنده ات
بر هم و باز شدن پلكهايت
تمام ايمانم را شست
من هر روز
براي شستن ايمانم
پنج نوبت
به خاك مي افتم
محمد رزاقي (تابان)
#محمد_رزاقي (#تابان)
دلتنگی ام را خاک می کنم
نام تو را می کارم
می دانم
فردا سبز خواهد شد
وقتی به اردیبهشت دستان تو
ایمان آوردم
(ناشناس)

حقيقت، هميشه در انتهاي يك راه دراز و مه آلود و سراب نيست،
گاه در نزديكي ها خودنمايي مي كند و از آن غافليم و گاه براي راه نيفتادن،
آن را بسيار دور مي پنداريم.
عادت كرده ايم به خيال و از واقعيت گريزانيم.
قدر داشته هاي مان بدانيم.
محمد رزاقی (تابان)
* عکس مربوط به محوطۀ داخلی باغ ملی واقع در تهران است که در بازدید و گردش نوروزی ثبت شد.

اين چيست كه عامي و فرهيخته، نثر نويس و شاعر، هركس و هركس فارق از جنسيت، با ديدن آن روحش به پرواز در مي آيد؟
اين جذابيت از كجاست؟
چندين هزار عبارت و شعر در وصف گيسوي آشفته در باد شنيده ايم؟
من باور دارم كه در اين كارزار، آرامشي نهفته است. شايد خداوند از لابلاي اين رشته ها خود را به ما مي نماياند!
من حتم دارم سپردن زلف به باد، گره از كار روزگار صاحب زلف و دل بي صاحب شاهد آن باز مي كند.
با اين عبارت، به وصف اين صحنه مي روم:
زلف بر باد مده
تا ندهي بر بادم
عکس، بخشی از محوطۀ باغ گیاه شناسی ملی ایران است.
پيدايش هستي از ازل تا امروز، درس زايش و حيات و زندگي است و البته مرگي به ناچار از پر شدن پيمانهٰ حيات كه اگر لبريز شود بهشت را وعده و اگر بواسطهٰ حفره هاي ايجاد شده در آن كه از سر ناآگاهي و تكبر است، تهي شود، جهنم جايگاه صاحب آن است.
كوتاه كردن عمر عالي ترين شكل حيات تا امروز كه همان انسان است، به هر طريق نظير اعدام و يا جنگ و به هر دليلي، زاييدهٰ خودخواهي و تماميت خواهي بشر و در تعارض و تناقض با فلسفهٰ پيدايش هستي است.
عشق بورزیم، انسان باشيم و زندگي كنيم تا پيمانه مان لبريز شود.
محمد رزاقی (تابان)
من و زندگی
منیّت
آدمی همیشه قصد دارد که دیگران را به راهی که خویش می رود ترغیب کرده و در واقع، همه را به زیر چتر خویش فرا خوانــد، خود را محور تحولات و وقایع اطراف قرار دهد و به حق و یا ناحق، بشود " مــن ". از سوی دیگر، هستند تعداد قلیلی که دائما سعی دارند آنچنانکه دیگران می خواهند باشند و فکر می کنند که با گذشت از بسیاری از تمایلات شخصی و هم سو شدن با اکثریت و یا اطرافیان، می توانند ره به سعادت برند.
گرچه برخی خانواده ها، با هر گونه سلیقه ای که رشد کرده و به امروز رسیده اند، از مسیر صداقت، صافی و سادگی عبور کرده و پدیده هایی به نام سیاست، تدبیر و تعقل، کمتر در آن دیده شده و می شود، اما نداشتن اینها ایراد اساسی نیست، اما داشتن دیگر صفاتی که در ابتدای این جمله آوردم نیز، کافی نیست.
در دامان هر خانواده ای، فرزندان به هر حال، از همان رویه های کلی موجود در هنگام رشد و تشکیل شخصیت فردی، بهره و یا زیان می برند و این تا حدود بسیاری اجتناب ناپذیر است. اما قسمتی از شخصیت آدمی، اکتساباتی است که در مسیر رشد و در سالهای نوجوانی و جوانی به دست آمده و می آید. از این سالهاست که برخی بچه ها به تدریج، مرز مسیر خویش را از مسیر والدینشان پررنگ تر می نمایند و زمانی به نتیجۀ بهتری می رسند که حد اقل یک گام جلوتر بردارند.
آنچه دربارۀ فرزندان برخی خانواده ها در نظر است، این است که هر جا که چتر حمایت والدین، به منزل رساندن مقصود ایشان را فراهم می آورد، با سرعت نور در آن پهلو می گیرند و هر جا که تابش نور هدایت والدین، چشمشان را آزار می دهد، قــد برافراشته و جهانشان را بر مدار " مــن "، استوار می کنند.
صدایت دلم را چنگ می زند
نگاهت به آتشم می کشاند
نامت ویرانم می کند
و تاب همه اینها به یک چیز ممکن است
خیالت
محمد رزاقی (تابان)
یه وقتهایی هست که چشمهام رو می بندم به امید اینکه خستگی هام در بره و دردهام فراموش بشه.
اون وقته که تو میای جلو نظرم.
با خودممیگم کاش همش درد و خستگی داشته باشم!
محمد رزاقي (تابان)
که ذره ای از عظمت عشقش را
اما در پهنۀ دریا
و از دریچۀ چشمانی مست
به من ارزانی داشت
محمد رزاقی (تابان)
نگاهت را از فاصله ی شنیدن صدای نفسهای به شماره افتاده، نگاه کنم
دلم می خواهد
لبخندت روی گونه های من بشکفد
دلم می خواهد
ماهِ نشسته بر پیشانی ات، شب تنهایی مرا تابان کند
دلم
معجزه می خواهد
محمد رزاقی (تابان)
حال من خوب ترین است
محمد رزاقی (تابان)
برایت چای خواهم ریخت
برایم زندگی دم کن
(ناشناس)
ماندم
گفتی بلرز از تازیانه های باد
یخ زدم
گفتی خبر کنمت از رهایی خویش
عمری در این ساعت گذراندم
پی ات را به هر طریق گرفتم
گفتی پاسخت نمی دهم
و من
مانده ام و درمانده ام و وا مانده ام و جا مانده از تو
خلاصم کن
محمد رزاقی (تابان)
ساعتها بی قرارت نشسته بودم
نیامده، رفتی
من ماندم و یک بغل انتظار
محمد رزاقی (تابان)

هيچ وقت از اينكه نامم رو به شكلها و يا اصوات ديگر بشنوم، شاد و يا حتي راضي نبوده ام.
هميشه هم تلاش كرده ام، در مورد ديگران، اين كار نادرست از خودم سر نزند.
شايد دلايلي مانند تنبلي، كم فرهنگي، عادت، ناآگاهي، تكبّر و نگاهِ از بالا به پايين و در نهايت و در بهترين حالت، بيانِ صميميت البته به گونه اي ناصحيح، مي تواند دليل اين اتفاق ناخوشايند باشد.
عكس فوق نام خياباني در مركز شهر تهران است كه روزي به صورت اتفاقي آن را ثبت و چنين روزي آن را اينجا به كار بردم و البته "آقا"، منظور اين نوشتار نبوده است.