من و زندگی
منیّت
آدمی همیشه قصد دارد که دیگران را به راهی که خویش می رود ترغیب کرده و در واقع، همه را به زیر چتر خویش فرا خوانــد، خود را محور تحولات و وقایع اطراف قرار دهد و به حق و یا ناحق، بشود " مــن ". از سوی دیگر، هستند تعداد قلیلی که دائما سعی دارند آنچنانکه دیگران می خواهند باشند و فکر می کنند که با گذشت از بسیاری از تمایلات شخصی و هم سو شدن با اکثریت و یا اطرافیان، می توانند ره به سعادت برند.
گرچه برخی خانواده ها، با هر گونه سلیقه ای که رشد کرده و به امروز رسیده اند، از مسیر صداقت، صافی و سادگی عبور کرده و پدیده هایی به نام سیاست، تدبیر و تعقل، کمتر در آن دیده شده و می شود، اما نداشتن اینها ایراد اساسی نیست، اما داشتن دیگر صفاتی که در ابتدای این جمله آوردم نیز، کافی نیست.
در دامان هر خانواده ای، فرزندان به هر حال، از همان رویه های کلی موجود در هنگام رشد و تشکیل شخصیت فردی، بهره و یا زیان می برند و این تا حدود بسیاری اجتناب ناپذیر است. اما قسمتی از شخصیت آدمی، اکتساباتی است که در مسیر رشد و در سالهای نوجوانی و جوانی به دست آمده و می آید. از این سالهاست که برخی بچه ها به تدریج، مرز مسیر خویش را از مسیر والدینشان پررنگ تر می نمایند و زمانی به نتیجۀ بهتری می رسند که حد اقل یک گام جلوتر بردارند.
آنچه دربارۀ فرزندان برخی خانواده ها در نظر است، این است که هر جا که چتر حمایت والدین، به منزل رساندن مقصود ایشان را فراهم می آورد، با سرعت نور در آن پهلو می گیرند و هر جا که تابش نور هدایت والدین، چشمشان را آزار می دهد، قــد برافراشته و جهانشان را بر مدار " مــن "، استوار می کنند.
ظرفیت
برخی خانواده ها دارای عواطف انسانی بسیاری هستند. مشکل اینجاست که فرزندان ایشان، هر گاه تخت روان منیت را، محملی برای گذران می کنند، والدین و دیگر بزرگترها را به صدا آورده و دادشان را بر آسمان می برند و هر گاه که اخذ منافع شخصی خویش، از روزمرگی گرفته تا پیشرفتهای اجتماعی را، در گرو هماهنگی با ایشان می بینند، همکاری می نمایند. اینها البته وقایعی است که تقریبا همۀ عالمیان بدان مبتلایند و ما و شما مستثنا نیستیم. اما نکتۀ باریکتر از مو اینجاست:
هرقدر بر عمر مادی این فرزندان افزون می گردد، تمایلات فردگرایانه شان غلیظ تر و فرمان برداری از پشتوانه های دیروزشان رقیق تر می گردد و این نیز کاملا معقول و طبیعی بوده و در مورد اکثریت انسانها نیز چنین است. اما، آنچه که شاید به چشم نیاید این است که ظرفیت هدایت، پرورش و فراهم آوردن شرایط و فضای رشد و بالندگی در برخی خانواده ها، یا با محدودیت هایی روبروست و یا دامنه اش به میزان کفایت برای آن تعداد و آن هم با سن و سال بالای بیست و اندی سال فرزندان را دیگر در خود نمی بیند. دلایلش هم به گذشته های این خانواده ها بر می گردد و به هیچ عنوان نمی توان یقۀ کسی را بعنوان مقصر گرفت. تنها کاری که می توان کرد این است که بزرگترین درسهای زندگیمان برای آینده را از آن بگیریم.
نبود ظرفیت کافی و یا استفاده و اصرار بر بهره مندی از امکانات موجود برای تعدادی بیش از ظرفیت و یا زمانی بیش از استاندارد، موجب درهم آمیختگی های بسیاری در ناکجاهای زندگی عادی و روزمره و نیز تصمیمات بزرگ زندگی می گردد. به همین دلایل است که همیشه، هنگام صحبت، بررسی و پرداختن چه به امور عادی و چه به امور مهم در زندگی، هرچند که خوشی و سرافرازی برایش پیش بینی گردد و حتی امر خیری در میان باشد، موضوع با چالش ها و عصبیت های همیشگی روبروست.
فرار از مسئولیت
مشکل اینجاست که هر کدام از این فرزندان، سوار بر اسب خودکامگی های شخصی خویش و با یدک گرفتن از توان والدینشان، سرگرم ساختن زندگی امروز و فردای خود هستند. مانند خیلی از آدمهای دیگر. اما حداقل آن توجهی را که باید به وقایع اطراف خویش داشته باشند، مصرف نمی کنند.
آنجا که نیاز به ورکشیدن پاشنۀ کفش و آستین بالا زدن برای ورود به گود زورخانۀ زندگی است، زیر آبی می روند. خودشان را سرگرم حاشیه ها می نمایند. هر جا سخن از انجام عمل است، جز حرف برای گفتن ندارند و شاید بهترین تصمیمشان در این مواقع، سکوت است. با رشد سنی خویش، همچنان در حال فرسایش مادی زندگی والدینشان می باشند و در مجموع، راه را نرفته و در حال زیر آبی رفتن هستند.
دوری جستن از بسیاری از واقعیتها و گذشتن از کنار آنها برای ایشان کاری بسیار آسان و سهل الوصول است. آنجا که با سوال، برخورد و یا مقاومت خانواده مواجه می شوند، یا به لاک شخصی خود هجرت می نمایید و یا پاسخی فراهم کرده و نتیجه را به گذر زمان واگذار می نمایند و آنجا که فکر می کنند، باید سرویسی از خانواده شان دریافت نمایید، همراهی می کنند.
پوست انداختن
بهترین الگوی زندگی آدمیان، طبیعت است. ما از دل طبیعت بر آمده ایم. قبل از اینکه برای خویش تصمیم بگیریم، پتانسیل هایی برای ادامۀ زندگی مان، وجود دارد. باید آنها را پیدا کنیم. واقعیتی است در طبیعت به معنای " پوست انداختن". رشد در هر مرحله ای از زندگی، اگر منجر به انداختن پوست آن مرحله نشود، هنوز رشد صورت نگرفته است. بالندگی، یعنی پوست ِ مرحله ای را انداختن. بسیاری از این فرزندان، به لحاظ رشد سنی و حضور اجتماعی، بالغ و عاقل به نظر می رسند، اما همچنان پوست نیانداخته اند.
اگر گمان دارند که هنوز تصمیمات و یا آرزوها و یا اقداماتی انجام نشده برایشان باقی مانده است که پرداختن بدانها واجب تر از هر چیز دیگری است، با هیچ کدامش مخالفتی نیست، اما توجه به دو نکته مهم است:
اول اینکه، اگر توان مالی این فرزندان ِ بزرگ شده و خانواده شان، امکان آن را ندارد که ایشان را به آرزویشان برساند، آن را به گونه ای مطرح نکنند که خانواده، خود را مقصر بداند. هیچ گاه فراموش نکنند که در چه ظرفی به دنیا آمده اید. اگر دنبال شرایط بهتری هستند، بسم الله. این گوی و این میدان.
دوم اینکه، زندگی، ابعاد شناخته و ناشناختۀ فراوانی دارد. این طور نیست که در ابتدا، بر یکی از ابعاد آن مسلط شویم و بعد به دیگر قسمتهای آن بپردازیم. این طور هم نیست که با یک دست، چندین هندوانه برداریم. زندگی، نسبی است. هیچ گاه فراموش نکنیم که اگر به اوج قله های موفقیت و ارضاء تمایلات مثبت شخصی خویش هم که برسیم، همچنان یک "نیمۀکامل " هستیم. کامل هستیم، اما همچنان نیمه هستیم.
استقلال
استقلال، شاید بزرگترین هدف زندگی بشر باشد. یعنی رسیدن به جا و مکانی که خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم و امکان همه جانبۀ به نتیجه رساندن تصمیماتمان را داشته باشیم. استقلال، یعنی هر کس با اراده و میل خودش، هر چه خواست انجام دهد. یعنی اینکه به جایگاهی برسد که اراده و امکان "کن فیکون" داشته باشد. استقلالی که از آن سخن گفتم، همان خدا شدن انسان است، حال بصورت مرحله ای و کاملا بصورت نسبی. اما از چه مسیری ؟ آیا به تنهایی؟ آیا با منیتی که در ابتدای این نوشته در آن تردید کردم و ردش نمودم ؟
تعصب
به نظر من، دیوار ضخیمی از تعصب که برخی از این خانواده ها و در نتیجه فرزندانشان به دور خود کشیده اند و همیشه و در هر واقعه ای، خویشتن را پشت آن پنهان می نمایند، یکی از بزرگترین موانع برقراری ارتباط سازنده بین ایشان و زندگی است. زندگی، به مفهوم اینکه هرچه که غیر از خود و خویشتن آدمی وجود دارد. این، "من" نیست که زندگی می کند، این زندگی است که علاوه بر همه چیز، "من" را نیز درون خود جای داده و به پشتوانۀ قدمهای آگاهانۀ این "من" است که زندگی، درهایش را به سوی "من" گشوده و او را از لاک خویش بیرون می آورد و به جریانش می اندازد.
تعصب شمش طلایی است که در بیایان بی آب و علف همراه ماست. غیر از این است که باید فقط با تن بی رمق و رنجور خود حملش کنیم ؟ آیا در این شرایط که برای بقا و یافتن راه، به کمی آب و غذا و انرژی و آسایش نیازمندیم، این شمش طلا به دردمان می خورد ؟ زندگیمان را صرف چه کرده ایم ؟ دروازه و حجم ورودیهایمان را فراخ کرده و فقط به انباشت مشغولیم. کجا باید از آنها استفاده کنیم ؟ اینجاست که می بینیم که مدرک تحصیلی به تنهایی، عنوان و منصب و تیتر و شغل به تنهایی به دردمان نمی خورد. زندگی، راه است، مسیر است، مدرسه است، دانشگاه است. یکی دو واحد از دروسی که در این دانشگاه یاد می دهند، اخذ مدارک تحصیلی مادی است. چند واحد دیگر، کسب درآمد است. صد و خرده ای واحد دیگر در آن وجود دارد که همچنان پاس نکرده ایم.
لایه ای که به دورمان کشیده ایم و در هر واقعه ای، در آن پناه می گیریم، اصلی ترین شرط جدایی ما از زندگی است. این لایه و لایه ها، همان چیزهایی است که فکر می کنیم به دست آورده ایم. چون هدف را به دست آوردن آنها قرار داده ایم، حال آنکه هدف، چیز و چیزهای دیگری است و اینها تنها، وسیله هستند.
اینکه گفتم تعصب، شمش طلاست، یعنی ماهیتا" ارزشمند است اما خودش به تنهایی به هیچ دردی نمی خورد، مگر اینکه به چیز دیگری تبدیل شود. مگر اینکه در جای دیگری به کار آید. صرف داشتن آن کفایت نمی کند. اینکه کجا و چگونه به کار آید مهم است.
جوهر تربیت
بسیارند افرادی که در گردهم آیی ها، با هر کیفیتی که حاضر می شوند، موجب آبرو و ثقل اند، با ادب و با شخصیت اند، نجیب اند، صاحب کمالات و خیلی چیزهای دیگر. اما فقط خودشان اند. آیا از داشته هایشان، دیگران نیز بهره مند می شوند ؟
بزرگترین درس زندگی من تا اینجا این بوده که:
زندگی ای را می توان "خوب" تلقی کرد که از آن "جوهر تربیت" برای اطرافیان تراوش کند.
این تربیت، صرفا" یادگرفتن و و یاد دادن نیست، به اشتراک گذاردن است. این اطرافیان، از اعضاء درجه یک خانواده گرفته تا مردم جهان دارای طیف وسیعی است. هر کدام افراد در این طیف، مشمول جوهر خود از آدمهای متفاوت می شوند. مثل خیلی ها که می شناسیم. اینها آدمهایی هستند که زندگی شان خوب است. اثر گذار است. پامنبری و طرفدار دارند (در طیف خودشان). برآیند مادی زندگی شان هر چه که باشد مهم نیست، اما تاثیر گذاری شان بسیار مشهود است. گرچه این افراد، برای به دست آوردن مادیات نیز تلاش می کنند که آن هم مهم است اما اینکه چند جانبه باشند،مهم است. چند وجه بودن ( منظورم رنگارنگی نیست) مهم است. رشد در تمام جنبه های ممکن در زندگی مهم است.
نتیجه
داشته هایمان، هر چه که باشند، اگر به کار آیند به درد می خورند، اگر به کار نیایند، یا داشته هایمان، داشته نیست، یا ما نمی توانیم از آنها استفاده کنیم. یا مسیر را اشتباه رفته ایم که باید اصلاحش کنیم و یا باید خودمان را اصلاح کنیم.
محمد رزاقی (تابان)