سحر در راز بودم پيشاني بر خاكستايش بر لبو تصويري در خيالگيسوانتخنده اتبر هم و باز شدن پلكهايتتمام ايمانم را شستمن هر روزبراي شستن ايمانمپنج نوبتبه خاك مي افتم
محمد رزاقي (تابان)
#محمد_رزاقي (#تابان)
RSS