از لبم بر خشکی لبهای خوزستان درود

بر خروشان رودهای پهنهٰ ایران درود

بر دل پر خون آن مادر که طفلش تشنه است

بر حیات و رونق دیروز نخلستان درود

حرف شد اما عمل ناشد حدود نیم قرن

ثروتی کان رفت پای غزه و لبنان درود

نقشهٰ ایران اگر روزی به رنگ‌ عشق بود

اینک اما بر سیاه و زرد و سرخستان درود

در همه، تاریخمان این گاو را دوشیده اند

بر تمام حاکمان و‌ غیرت ایشان درود

شیر بود و پنجه اش بر صورت خورشید و ماه

اینک اما گربه ای لاجان ز غم نالان درود

چونکه تاریخ وطن با خون دل آمد به دست

بر زنانِ همره و بر غیرتِ مردان درود

حکمرانی بر چنین خاکی لیاقت می سزَد

بر پدید آرندهٰ ملیّتِ ایران درود

یادم آید طفل بودم نوحه ای تکرار بود

ای شهیدانِ به خون غلطانِ خوزستان درود

این غم از گیتی نخواهد شد مگر برپا شویم

آنکه خواهد شوکتِ آیندهٰ ایران درود

روبهی گر صفّتت باشد به گِل درمانده ای

خیز و کاری کن دمی، بر غرش شیران درود

اشک بارید از دو‌چشمم وقت نالیدن به شعر

بر نفسهایِ پر از رازِ دلِ “تابان”درود

#محمد_رزاقی (#تابان)

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   |