"گر از خون چشم و دامن تر نمی‌کردم چه می‌کردم"
ز هجران آہ و زاری سر نمی‌کردم چه می‌کردم

ز فریاد و فغان با چشم گریان در دل شب‌ها
اگر گوش فلک را کر نمی‌کردم چه می‌کردم

به روز هجر خون دل نمی‌خوردم چه می‌خوردم
به پای دوست ترک سر نمی‌کردم چه می‌کردم

ریای یار جز افسانه‌ای باطل نبود اما
گر این افسانه را باور نمی‌کردم چه می‌کردم

گر از هجر بت سیمین‌تن سیمین بناگوشم
رخ خود را به رنگ زر نمی‌کردم چه می‌کردم

به رغم آسمان از دانه‌های اشک بی پایان
اگر دامن پر از اختر نمی‌کردم چه می‌کردم

چو آن خال سیه دیدم برآن رخسار آذرگون
اگر اسپند در مجمر نمی‌کردم چه می‌کردم

اگر در خواب با یار بهشتی روی کوثر لب
حدیث از جنت و کوثر نمی‌کردم چه می‌کردم

ز سوز قلب و تاب دل فتادم دوش در آتش
اگر بستر به خاکستر نمی‌کردم چه می‌کردم

به استقبال شعر نغز "يغما" گفت (رزاقی)
"گر از خون چشم و دامن تر نمی‌کردم چه می‌کردم"

تقی رزاقی (1396-1371)

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   |