این اثر، استقبالی است از شعر رهی معیری با مطلع:

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم

وگر پرسی که را خواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ز درد هجرِ مردم دلبری درد آشنا خواهم

به هجران چارۀ تنهایی خود از خدا خواهم

به دریای محبت غرقم و دریاست طوفانی

تو را ای چارۀ هجران به جای ناخدا خواهم

زمستان است و از گلزار و گلشن بی خبر هستم

نوید نوبهار و مژدۀ باد صبا خواهم

به هجرش سوختم جز ساختن کارم نبود اما

بگفتا بعد از این پیراهن صبرت قبا خواهم

خوشم تا روزگار وصل و هجران هر دو فانی شد

میان وصل و هجرانش بقا خواهم بقا خواهم

ز جور یار و هجرش ناله کردم گفت هان خامُش!

که من عشاق را چون سنگ زیر آسیا خواهم

شنیدی این غزل را از رهی، بشنو ز "رزاقی"

بلای جان من یار است و من بر جان بلا خواهم

تقی رزاقی (1296-1371 هجری شمسی)

+ نوشته شده در  ساعت   توسط   |